آنارشی‌بازی!

آنارشی مفهومی است کمترشناخته شده که معمولاً به اشتباه با هرج و مرج یکسان پنداشته می شود. متن زیر ترجمۀ فرازی است از کتاب «نظام آزادی: مباحثی از تاریخ لیبرالیسم کلاسیک»، به قلم جورج اچ. اسمیث.

مترجم: محمد ماشین‌چیان

goerge h. smithرابرت نوزیک در کتاب «آنارشی، حکومت، و مدینه‌ی فاضله» می‌نویسد:

مقدم بر پرسش‌هایی نظیر «چگونه باید حکومت را سازماندهی کرد»، سوال اساسی فلسفه سیاسی «ضرورت و چرایی وجود حکومت است»، و این‌که اصولا چرا آنارشی نه؟ از آن‌جا که نظریه‌ی آنارشی در صورت قابل دفاع بودن می‌تواند کل موضوع فلسفه‌ی سیاسی را از حیز انتفاع ساقط کند درست‌تر آن است که فلسفه‌ی سیاسی را با بررسی این جایگزین نظری اساسی‌‌اش یعنی آنارشیسم آغاز کنیم.

نوزیک در ادامه با غور درباره‌ی کارکرد تشریحی تئوری «وضع طبیعی» در فلسفه سیاسی به بررسی مسایلی می‌پردازد که می‌تواند در وضع طبیعی—در جامعه‌ای بدون حکومت—بروز کند:

تصمیم راجع به این که آیا باید به جای آنارشی حکومتی در کار باشد یا نه، از اهمیتی جدی برخوردار است.

این نگاه نوزیک را درست در چارچوب اندیشه لاک قرار می‌دهد؛ آن‌چه وی را از لاک متمایز می‌کند اراده‌اش برای جدی گرفتن آنارشیسم است. اگرچه به عنوان یک مدل نظری رویکرد نوزیک شایان تقدیر است اما باید انصاف داد که در مقایسه با رویکرد لاک و سایر نظریه‌پردازان سنت وی در استفاده از مدل «وضع طبیعی» غیرمتعارف است. تحقیقا هیچ‌کس در سنت «جان لاک» آنارشیسم را جدی نگرفته. برخلاف رویکرد نوزیک، در مباحث سیاسی قرون هفده و هیجده نیاز به ذیحق دانستن حکومت یک «فرض مقدم» انگاشته می‌شد و اگر نظریه‌ای در صحه‌گذاشتن بر این پیشفرض ناموفق می‌بود آن‌گاه این نظریه—و نه نیاز به حکومت—بود که زیر سوال رفته و مردود دانسته می‌شد.

هرگاه نظریه‌ای «وضع طبیعی» (یا «جامعه‌ی طبیعی») را پیشفرض بگیرد، می‌توان با اطمینان فرض گرفت که قرار است از این مقدمه به توجیه حکومت، و نه آنارشیسم، برسد. برای فلاسفه‌ی سیاسی یک «وضع طبیعی» نقطه‌ی آغازین پرطرفداری به حساب می‌آید؛ کار این دسته از فلاسفه اگرچه با «وضع طبیعی» آغاز می‌شود، لیکن هیچگاه به همان‌جا ختم نمی‌شود. مدل‌های انگاره‌ایِ «وضع طبیعی» با هدف بخصوصی طراحی شده‌اند: که چالش‌ها و مشکلات یک جامعه‌ی آنارشیستی را به گونه‌ای ارائه کنند تا به نظر بیاید تنها «حکومت» قادر به حل آن‌ها است. به طور دقیق‌تر، این مدل‌ها طراحی شده‌اند تا آن‌گونه از حکومت را که طراح مطلوب می‌داند توجیه کنند.

در فصل بعدی به مطالعه‌ی سرحدات افراطی پارادایم لاک یعنی دفاع از حق مقاومت در مقابل حکومت و انقلاب خواهیم پرداخت؛ این وجه بخصوص بود که باعث شد منتقدان پارادایم لاک را دستورالعمل آنارشی قلمداد کرده و آن را محکوم کنند. و این امر محدود به طرفداران یک جناح سیاسی نبود بلکه پیروان کلیه جناح‌های سیاسی را زیر یک علم گرد آورده بود. ادموند برک و جرمی بنتام شاید در کمتر موردی اتفاق نظر داشتند لیکن در اظهار نظرهاشان در باب منشور حقوق فرانسه، تنظیم‌شده به سال ۱۷۸۹ با آن مطلع معروف که «انسان‌ها آزاد به دنیا می‌آیند و آزاد باقی‌ می‌مانند و از حقوق برابر بهره‌مندند»، هردو یک‌صدا دلالت‌های آنارشیستی پارادایم لاک را محکوم کردند؛ پارادایمی که برای برک «چکیده‌ی آنارشیسم» و برای بنتام مملو از «مغالطات آنارشیستی بود.»

آنارشی همواره موضوع مهمی در فلسفه سیاسی به حساب آمده اما رویکرد نوزیک در جدی انگاشتن آن به مثابه جایگزینی جدی برای جامعه‌ی سیاسی، استثنایی نادر است. زیرا که در غالب مواقع کارکرد آنارشی در سیاست، بازی کردن نقش جهنم بوده؛ مصداق زجر و مشقت پایان و تحمل ناپذیری برای جامعه، یا بقول تامس هابز در نص معروف‌اش از وضع طبیعی «نبرد مستدام فرد علیه فرد». قاطبه‌ی فلاسفه در مقابل دورنمای آنارشی با وحشتی اغراق‌آمیز واکنش نشان می‌دهند، با این وجود همچنان به گمانه‌زنی راجع به آن علاقمندند. آنارشی برای فلاسفه‌ی سیاسی به مثابه گناه نخستین است برای کالوینیست‌ها—یک شر بنیادین و فراگیر که توامان دافع و جذاب است. یک جامعه بدون حکومت غالبا آن‌قدر دهشتناک و نابودگر تصویر شده که در آن هر حکومتی، هرچند بی‌رحم و خودکامه، به زهرِ اجتماعیِ آنارشی شرف داشته باشد.

افلاطون، بمانند سایر اسلاف مخالف فردگرایی‌اش، از جباریت به مثابه راهکاری بازدارنده در مقابل آنارشی دفاع می‌کند:

باید ریشه و ساقه‌ی آنارشی—غیاب فرمانده—را یک‌باره از زندگی همه‌ی انسان‌ها زدود.

بنابراین اصول بنیادین تادیب نظامی می‌بایست در تمامی جنبه‌های زندگی انسانی به کار بسته شود. برای وجود نظم اجتماعی الزامی است که:

هیچ مرد و زنی، هرگز ناچار نباشد بدون ماموری بالای سر زندگی کند و هیچ کدام از نفوس انسانی هرگز به انجام عملی مبتنی بر اراده‌ی‌شخصی خدعه نکند بلکه در صلح نیز، همانگونه که در جنگ، همواره فرماندهی در دیدرس داشته باشد که بتواند رهبری‌اش را دنبال کند و کردارش را تا کوچک‌ترین جزئیات سرمشق قرار دهد. در یک کلام آموختن این عادت که هیچ بنی‌بشری حتی فکر انجام کاری را بی‌همراهیِ همرهانش در سر نپروراند، عادتِ شکل دادن حیات تا حداعلیِ یگانگی در هیبتِ یک هم‌نشینیِ جدایی‌ناپذیر، یک جامعه ناشکستنی، انجمنی از همگان در جوار همگان.

برای قرن‌ها کلمه‌ی قبیحه‌ی «آنارشی» همان نقشی را در مباحثه‌های سیاسی بازی می‌کرد که «آتئیسم» در مباحث فقهی. اگر کسی می‌توانست ثابت کند که تئوری رقیب منطقا منجر به آنارشی خواهد شد، فاتحه‌ی تئوری مزبور خوانده بود و لازم نبود چیز بیشتری علیه‌اش گفته شود.

در قرون وسطی، مدافعان پاپ به مثابه مرجع قدرت ادعا می‌کردند که «حکومت‌های سکولار، قدرت‌های آنارشیستی هستند.» از آن سو مدافعان حکومت‌ سکولار به همین ترتیب طرف مقابل را محکوم می‌کردند. در قرن هفدهم، پس از چند دهه جنگ و انقلاب‌های پیاپی، عقیده‌ی همه‌ی جناح‌ها متفقا این بود که به هر قیمتی باید از بروز آنارشی جلوگیری شود. از همین رو متهم کردن جناح مخالف به طرفداری از آنارشی—البته نه مستقیم بلکه به عنوان نتیجه‌ی منطقی تئوری سیاسی ایشان—منجر به چیزی شد که من آن را «آنارشی‌بازی» می‌نامم.

ادامه دارد…