دیردره مک‌کلاسکی

دیردره مک‌کلاسکی

دیردره مک‌کلاسکی استاد ممتاز دانشگاه ایلینوی در شیکاگو است و در سه دپارتمان تاریخ، انگلیسی، و اقتصاد در این دانشگاه عضویت دارد. وی دانش‌آموختۀ علم اقتصاد در دانشگاه هاروارد است و حرفۀ دانشگاهی خود را از دپارتمان اقتصاد دانشگاه شیکاگو آغاز کرده است. تخصص عمدۀ او تاریخ انقلاب صنعتی، و علم رتوریک است. او نویسندۀ شانزده کتاب و حدود ۴۰۰ مقالۀ دانشگاهی در حوزۀ نظریۀ اقتصادی، اقتصادسنجی، تاریخ اقتصادی، فلسفه، رتوریک، فمنیسم، علم اخلاق، و علم حقوق است. وی خود را در وب‌سایت‌اش[۳] یک «ارسطوییِ فمنیستِ آنگلیکنِ عدد-و-رقم-‌بازِ بازار-آزادیِ پست‌مدرن» معرفی می‌کند. وی نویسندۀ یک مجموعه کتاب سه‌جلدی دربارۀ زمانۀ بورژوا است. با نام‌های «فضیلت‌هایِ بورژوا: اخلاق برای زمانۀ تجارت»[۴] (۲۰۰۶)، «منزلت بورژوا: چرا علم اقتصاد از توضیح دنیای مدرن قاصر است»[۵] (۲۰۱۰)، و جلد سوم با عنوانِ «شهرهای بورژوا: چگونه بین ۱۶۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی سرمایه‌داری اخلاقی شد»[۶] که اینک در دست انتشار است. از جمله کتاب‌های فلسفی او می‌توان به «رتوریک علم اقتصاد»[۷] (۱۹۹۸)، «اگر اینقدر زرنگ هستی: روایت اهل فن اقتصاد»[۸] (۱۹۹۰) و «دانش و اقناع در علم اقتصاد»[۹] (۱۹۹۴) اشاره کرد. وی مقالۀ کوتاهِ «یک‌چهارم جی‌دی‌پی اقناع کلامی است» را با همکارش، آرجو کلیمر، در خط تلاش‌های‌اش در ایجاد همجوشی بین علم اقتصاد با رتوریک و هرمنوتیک نگاشته است.

طرح پیشنهادی پسامدرنیسم: ۵. تاگِل‌کردن در بازارِ انگاره‌ها

من مدت‌ها است دارم پیشنهاد می‌کنم که نیاز نیست پسامدرنیسم را فقط به شیوه‌ی پسامارکسیست‌ها (و در نتیجه بودریار و لیوتار) یا شیوه‌ی فرویدین‌های متاخر (در نتیجه لکان و ایریگاری) بیان کرد. می‌تواند به شیوه‌های پسا‌ماراشالی یا پساکینزی یا منگریِ متاخر هم بیان شود. در گفت‌وگویی با اسپیواک من چند مثال زده‌ام. اندیشمندان فرانسوی و پیروان‌شان در ایالات متحده مایل‌ند این‌طور فرض بگیرند که پسامدرنیسم باید فقط و دقیقا به آن پرسش‌هایی بپردازد که روشن‌فکران فرانسه بیش از همه در اندیشه‌ش هستند: چطور می‌توانیم بی‌ کارتزینیسم زندگی را تاب بیاوریم؟ چطوری می‌توانیم از تصلب‌های بورژوازی فرانسه بگریزیم؟ انقلاب چگونه از راه خواهد رسید؟ چطور می‌توانیم «منتقد» باشیم اگر به آن معنای نوجوانانه‌ش -که هر چیزی را می‌بیند، به استهزا می‌گیرد- «منتقد» نیستیم؟ چطور می توانیم از آمریکایی شدن حذر کنیم؟

شجره‌نامه پست‌مدرنیسم؛ ۴. نخستین مدرنیست

…همه‌ی این‌ها ما را بر می‌گرداند به دوران اشراف‌زاده‌ی پیر خودمان، افلاطون، چهار قرن پیش از میلاد مسیح، و در نتیجه به «پسامدرنیسم» باستانی‌ای می‌رسیم که در مقابله با افلاطون شکل گرفته بود. چنین انتخابی برای سرچشمه‌ی مدرنیسم، باعث می‌شود دو و نیم هزاره عمر پیدا کند… مدرنیسم‌های ۱۹۱۰ یا روشن‌گری فرانسوی یا قرن هفدهمی همگی افلاطون‌های بازیافت‌شده‌ای بودند، اقدام‌هایی بودند برای پایین‌تر رفتن از سطح اعتقاد انسانی، و رسیدن به اساسِ یقین. در نتیجه پسامدرنیسم در عظیم‌ترین روایت‌ش، قصه‌ی ابطال یقین است.
افلاطونِ نظام‌ساز از سوفسطاییان—وکلا و استادان حقوق زمان خودش—بیزار بود، و از دموکراسی‌ای که کلام این‌ها پشتیبانی‌ش می‌کرد هم بیزار بود. به خاطر تاثیرات او بود که «رطوریقا» [علم بلاغت] و «سوفسطا» [معنای لغوی: زبان‌بازی] با سفسطه‌کردنِ هوشمندانه یکی شدند. افلاطون است که باور را از دانش/یقین جدا می‌کند…

دلواپس بزرگ؛ پیکتی و کتابی که فقط تا اواخر مقدمه‌اش خوانده شد!

…می‌خواهم فرمول‌شان را آشکار کنم: ابتدا، یک شرط لازم برای رقابت بی‌عیب یا جهان بی‌عیب کشف یا بازکشف کنید. بعد بدون شواهد اما با تزیینات مناسب ریاضی ادعا کنید که شرط کذا ناکامل برآورده شده، یا جهان دارد ناکامل توسعه می‌یابد. بعد با آب و تاب (به رغم همه‌چیز این‌جا پیکتی به همین ورطه‌ی معمول معیار‌های نازل علمی افتاده) نتیجه بگیرید که «سرمایه‌داری» محکوم به نابودی است مگر آن‌که متخصصان دخالت کنند و با خوب بهره‌جستن از انحصار خشونت در دست دولت، علیه بدکاری‌های ثروت‌های بزرگ قوانین آنتی‌تراست وضع کنند، یا به صنایعی که بازگشت سرمایه‌شان رو به نابودی است یارانه بدهند، یا به دولت‌های صادق کمک‌های خارجی عطا کنند، یا به صنایع آشکارا طفیلی پولی بدهند، یا به مصرف‌کننده‌های کودک‌مآب سقلمه‌ای بزنند و به خرید ترغیب‌شان کنند، یا، آن‌طور که پیکتی می‌گوید، در سراسر جهان بر سرمایه‌ای که سبب نابرابری می‌شود مالیات ببندند…

شجره‌نامه پست‌مدرنیسم؛ ۳. مدرنیسم مقدم‌تر

این نقل قول را کری از یک نفر از شخصیت‌های رمانِ سال ۱۹۰۱ِ اچ جی ولز می‌آورد «هیچ‌کدام از این کارمندهای کوتوله‌ی لعنتی، هیچ‌کدام‌شان رویاهای گران ندارند، هوس‌های گران ندارند. این گله‌های مردم سیاه و قهوه‌ای و سفیدچرک و زرد، باید بمیرند». جرج برنارد شاو هم در سال ۱۹۱۰ چیزی می‌نویسند از همین دست: «دفع‌ آفات را باید بنیانی علمی بخشید». و دی اچ لارنس، که در «عصای هارون» (چاپ ۱۹۲۲، که کری ازش نقل قول کرده)، هوادار «برده‌داری‌ای شایسته و سالم و فعال» است، در سال ۱۹۰۸ خیلی غیب‌گویانه نوشته بود «اگر من دستم می‌رسید اتاق کشتاری درست می‌کردم به بزرگی کریستال پالاس، با گروه موسیقی ارتشی که در پس‌زمینه به آرامی چیزی می‌نوازد… بعد می‌رفتم به خیابان پشتی همه‌‌شان را به این اتاق می‌آوردم، همه‌ی بیماران و لنگ‌ها و همه‌ی چلاق‌ها را».

شجره‌نامه پست‌مدرنیسم؛ ۲. پسامدرنیسم

توجه کنید که این پسا‌مدرنیسم نیست، بلکه بر عکس، چیزی است به قدمت ون‌گوگ و هنری جیمز. بعضی‌ها هرگز از توهینی که پیکاسو با نقاشی کردن چشم‌های یک زن در یک طرف صورت، به‌شان روا داشت، نگذشتند. خشم این‌ها علیه آن‌چه به نظرشان پسامدرنیسم است («پسامدرنیسم حرفی برای گفتن یا چیزی برای نشان دادن ندارد») خشمی است که می‌توان خیلی بهتر رو به خود مدرنیسم هم نشانه‌ش رفت.

شجره‌نامه پست‌مدرنیسم؛ ۱. مدرنیسم ۱۹۱۰

در سرراست‌ترین معنای ممکن، پسا‌مدرنیسم نامی است برای گرایشی که در حدود ۱۹۷۰ به وجود آمد و بنا داشت به انگاره‌های مدرنیسم شک کند. در علم اقتصاد پسامدرنیسم علیه مدرنیسمِ والایی خواهد ایستاد که برای مثال در برنامه‌های پال ساموئلسن می‌بینیم. اگرچه پسامدرنیسم را عموما نویسندگانی به کار بسته‌اند که دست‌شان از اقتصاد یا آمار و ریاضیات شسته است، اما این جدایی پسامدرنیسم از اقتصاد امری بدیهی نیست. آن‌چه می‌خواهم بگویم این است که یک اقتصاد که می‌خواهد رویکردی پسا‌مدرن اتخاذ بکند، نباید نگران دست‌درازی‌های منتقدان ادبی، روان‌کاوان و مصححان سیاسی باشد. می‌توان خوانشی سیاسی و لیبرال کلاسیک از پسامدرنیسم کرد—و نمی‌گویم خوانشی «محافظه‌کار» یا «ارتجاعی.»

فضایل بورژوا روش زندگی امروز ماست

«فضایل بورژوا» اجتماع نقیضین نیست. روش زندگی امروز ماست، در محیط کارمان، و در روزهای خوش‌‌اقبالی‌مان. اگر ایده‌آل‌گرایانه زندگی دهقانی را رجحان دهیم و مزایای ناشی از نوآوری را رد کنیم، ممکن است تا ابد چوپان‌هایی فقیر و کشاورزانی خاکسترنشین باقی بمانیم و هرگز تصوری از رشد روحی، روانی و فکری در ذهن‌مان شکل نگیرد. امروز هم در سال‌های اولیه‌ی قرن بیست و یکم اگر بخواهیم می‌توانیم مذهب‌گرایی ضدبورژوا را تقویت کنیم—چه آن مذهب‌گرایی ضدبورژوا که به‌تازگی هواپیما به مرکز تجارت جهانی می‌کوبد و چه آن خوانش سوسیالیستی از «موعظه‌ی سر کوه» عیسی. اما پیشنهاد من این است که چنین نکنیم.

بقیه‌ی چیزها به کنار؛ پولانی هم درست می‌گفت و هم اشتباه!

پولانی می‌گوید «پیش از عصر حاضر، هیچ‌گاه هیچ اقتصادی وجود نداشت که حتی به لحاظ مبادی و اصول کلی توسط بازارها هدایت شود… منفعت و سود حاصل از دادوستد هیچ‌گاه تا پیش از این نقشی مهم در اقتصاد انسانی بازی نکرده بود.» اینجا لغت «مهم» مهم است. پولانی تصدیق می‌کند که بازارها قبلاً وجود داشتند. اما ادعا می‌کند که «اقتصاد بازار» به مثابه یک سیستم خود‌تنظیم‌گر به «اندازه‌ی مهمی» وجود نداشت. در یکی از تکرارهای پرشمار این ادعای‌اش او این مسأله را به صورت کمّی بیان می‌کند: «هیچ اقتصادی پیش از عصر ما حتی به طور تقریبی توسط بازار کنترل و تنظیم نمی‌شد». او مکرراً این مسئله را به عنوان بحثی کمّی مطرح می‌کند. چه میزان بازار؟ چه میزان سود، منفعت، و حساب‌گریِ دودوتاچهارتا بر مبنای قیمت‌ها؟ پاسخ پولانی: هیچ.

یک‌چهارم جی‌دی‌پی اقناع کلامی است

آن بخشِ ماشینیِ دانش هر روز بهتر و بهتر می‌شود، اما جای نقش‌آفرینی انسان را در مجاب کردن نمی‌گیرد. بخشِ انسانی دانش همچنان باقی است. همچنان که صف کشیدن سازوکاری است برای تخصیص چیزها به افراد، مجاب کردن هم سازوکاری بدیل است با همین کارکرد، با این تفاوت که در اغلب موارد مانند صف کشیدن موجب اتلاف وقت نیست. تکنولوژی صف کشیدن می‌تواند پیشرفت کند، اما هر پیشرفتی که بکند تأثیری بر روی درازای صف ندارد. مثلاً شما می‌توانید به مردمی که در صف نانوایی ایستاده اند شماره نوبت بدهید، اما ناگواری ایستادن در صف کم نخواهد شد…