صلح‌طلبی یک اقتصاددان

—مترجم: محمود مقدس

یادداشت سردبیر: برایان کاپلان یک اقتصاددان طرفدار بازار و بلاگ‌نویس لیبرتارین است. در آنچه از پی می‌‌آید وی مختصراً هواخواهی‌اش را از پاسیفیسم توضیح می‌دهد. دلایل او مبتنی بر اقتصاد و اخلاقیات عقل سلیم است.

***

برایان کاپلان دانشجویان برای آزادی  ۲۳۱ ۳۳۰من قبلاً خود را یک انزواطلب می‌دانستم [مراد از انزواطلب کسی است که هواخواه عدم مداخله دولت ملی در درگیری های خارجی است]، اما اخیراً پی برده ام که صلح‌طلب (پاسیفیست) توصیف بهتری برای من است. همه‌ی تعاریف زیر آنچه را بدان اعتقاد دارم به درستی توصیف می‌کنند:

● صلح‌طلبی: آموزه‌ای مبنی بر اینکه مناقشات (به ویژه بین کشورها) باید بدون توسل به خشونت رفع شوند؛ مخالفت فعالانه با چنین خشونتی، به‌ویژه نفی مشارکت در اقدام نظامی.

● صلح‌طلب: مخالف جنگ.

● صلح‌طلب: کسی که عاشق صلح، حامی صلح، و طرفدار صلح است.

● صلح‌طلب: کسی که با جنگ مخالفت اصولی دارد.

برخی از تعاریف صلح‌طلبی بر مخالفت با همه‌ی اشکال خشونت حتی دفاع از خود تاکید می‌کنند، اما این تعاریف خیلی موسع‌اند. من یک صلح‌طلب‌ام نه به خاطر اینکه مخالفِ دفاع از خود هستم، بلکه به این خاطر که عملاً «جنگ» دفاعی کردن غیرممکن است. [دقت کنید که جنگ به معنای عملیات نظامی سازمانیافته با دفاع شخص از خود متفاوت است]. حتی اگر نظامیان نخواهند بی‌گناهان را هدف قرار دهند، تقریباً همیشه به‌نحو بی‌ملاحظه‌ای جان شهروندان غیرنظامی را به خطر می‌اندازند. اگر یک پلیس بخواهد به شیوه‌ای که ارتش‌های «مدرن» می‌جنگند با جرم و جنایت مبارزه کند، او را به زندان می‌اندازیم.

اما آیا صلح‌طلبی، به‌قولِ هومر سیمسون، یکی از آن نظراتی نیست که «با وجود همه‌ی نیات خیرخواهانه‌اش در زندگی واقعی قابل اجرا نیست؟» خیر. در اینجا عقل سلیم را در صلح‌طلبی به کار می‌گیرم:

۱- آشکارا هزینه‌ی مستقیم جنگ هزینه‌ای گزاف است. بیشتر جنگ‌ها منجر به مرگ بسیاری از انسان‌ها و زیان مالی حداقل یک طرف درگیر می‌شود. اگر ارزشِ جان هر نفر را ۵ میلیون دلار در نظر بگیرید، مرگ هر دویست هزار نفر معادل یک تریلیون دلار زیان مالی است.

۲- منافع جنگ‌ها در بلندمدت بسیار غیرقطعی و نامعلوم است. برخی جنگ‌ها مثل جنگ‌های ناپلئون و جنگ دوم جهانی دست‌کم برای دهه‌ها صلح به ارمغان آوردند، اما بسیاری دیگر مثل انقلاب فرانسه و جنگ جهانی اول بذر اتفاقات دهشت‌انگیز آینده را پراکندند. می‌توان گفت «خب، بیایید فقط در جنگ هایی که منافع بلند‌مدت فراوانی دارند شرکت کنیم». با این حال در عمل بسیار سخت است که پیامدهای یک جنگ بلند‌مدت را پیش‌بینی کنیم. یکی از درس‌های مهم کتاب «تشخیص سیاسی کارشناسان» به قلم تتلاک این است که پیش‌بینی‌های کارشناسان سیاست خارجی بیش از آن غلط از آب در می‌آید که ایشان تصور می‌کنند.

۳- توجیه اخلاقی یک جنگ منوط به این است که منافع بلندمدت آن به طور چشمگیری از هزینه‌های کوتاه‌مدت آن بیشتر بلشد. من این را «اصل وظیفه‌‌باوری ملایم» می‌خوانم. تقریباً همه کشتن یک انسان و استفاده از اعضای بدن وی برای نجات جان ۵ نفر دیگر را اشتباه می‌دانند. برای اینکه بتوان یک جنگ را اخلاقاً توجیه نمود نسبت افراد بی‌گناه نجات یافته به افراد بی‌گناه از بین رفته باید از ۵ به ۱ بیشتر شود (شخصاً فکر می‌کنم به لحاظ اخلاقی به نسبت بالاتری نیاز است، اما نیازی به این فرض برای اثبات استدلالم نمی‌بینم).

آیا شرایطی وجود دارد که به هواداری از جنگ اصل نامطلق صلح‌طلبی خود را زیر پا بگذارم؟ بله، همان‌طور که در مناظره‌ام با روبین هانسن توضیح دادم من با «نظریه‌های اخلاقیِ یک‌جمله‌ای» مخالفم: کاملا بی‌معنا ومسخره است که به یک نظریه‌ی اخلاقی انتزاعیِ کلان بچسبید و در برابر هر مثال نقضی از آن دفاع کنید.

با این وجود، در جهان واقعی صلح‌طلبی راهنمای مناسبی برای کنش‌ورزی است. هرچند قبول دارم که جنگ‌ها گاهی پیامدهای کلی خوبی دارند اما تشخیص پیشاپیش این نوع جنگ‌ها دشوار است. اگر شما اهدای اجباری اعضای بدن را بپذیرید، وجود «پیامدهای کلی خوب» دلیلی برای توجیه اخلاقی جنگ خواهد بود. اگر طرفداران جنگ قادر نباشند دلیلی خردپسند در توجیه جنگی اقامه کنند که بنا به ادعا پنج برابر جان انسان‌هایی را که در جنگ می‌میرند نجات می‌دهد، آنگاه دفاع ایشان از جنگ نامدلل و برخطا است.

گمان می‌کنم مخالفت اصلی اقتصاددانان با صلح‌طلبی (پاسیفیسم) این باشد که صلح‌طلبی تعداد جنگ‌ها را با کاهش هزینه‌‌ی تهاجم افزایش می‌دهد. چنان که قبلاً گفته‌ام، این استدلال در بهترین حالت نیمی از حقیقت است: [به زبان اقتصاددانی اگر سخن بگویم] اثر ارعاب و تهدید به تلافی فقط حرکت رو منحنی «تقاضا برای صدمه زدن به شما» نیست. اگر افراد مورد نظر شما رفتارتان را نامناسب، خبیثانه و پلید تلقی کنند، با ارعاب و تهدید به تلافی از طرف شما منحنی «تقاضا برای صدمه زدن به شما» [به سمت راست] جابه‌جا هم می‌شود. اسمش را روان‌شناسی یا صرفاً عقل سلیم بگذارید: مردمی که قبلاً دردسری برای شما نبوده‌اند اکنون در پی فرصتی هستند تا با شما مقابله‌به‌مثل کنند.

ماحصل این برای سیاست خارجی این است که کسانی که از «پراکندن بذر نفرت» هشدار می‌دهند [یعنی پاسفیست‌ها] آنقدرها هم که به نظر می‌رسد، احمق و ساده‌انگار نیستند. برای مثال عملیاتِ نظامیِ تلافی‌جویانه علیهِ کشورهایی که به تروریست‌ها پناه می‌دهند، مشروط به ثابت بودن احساسات ضدآمریکایی، میزان عملیات تروریستی را کاهش می‌دهد [حرکت روی منحنی تقاضا به سمت چپ]. اما اگر مردم کشورهایی که مورد حملات تروریستی قرار می‌گیرند و کسانی که با آن‌ها اظهار همدردی می‌کنند احساس کنند این انتقام گرفتن غیرموجه است، آن واکنش ایشان را خشمگین‌تر خواهد کرد و بدین ترتیب تقاضا برای انجام عملیات تروریستی افزایش خواهد یافت [جابه‌جایی منحنی به سمت راست]. نتیجه‌ی نهایی این چپ و راست رفتن چیست؟ پیشاپیش معلوم نیست.

ربکا وست زمانی نوشت که «فمینیسم این اندیشه‌ی رادیکال است که زنان انسان‌اند». به همین ترتیب، پاسیفیسم این اندیشه‌ی رادیکال است که پیش از آنکه انسان‌های بی‌گناه را به کشتن بدهید باید به گونه‌ای قابل قبول مطمئن شوید که اقدام شما پیامدهای بسیار خوبی خواهد داشت. این نظریه‌‌ای یک‌جمله‌ای است که من هم آن را با طیب خاطر می‌پذیرم.