خودبِه‌ْجویی آری! خودمداری نه!

—مترجم: آرش جوادی‌نژاد

خودمداری یک رذیلت است. او که خودخواهانه منفعت و دلبستگی شخصی خود را «به هر قیمتی» تعقیب می‌کند؛ یعنی فارغ از هر هزینه‌ای که ممکن است به دیگران تحمیل کند، شایستۀ نکوهیده شدن در چشم و زبانِ همسایگان و همشهریان و هم‌نوعان خویش است. در مقابل، ازخودگذشتگی، فداکاری، دلاوری و جان‌بازی برای بهبود وضع هم‌نوعان خویش فضیلت‌های عالی هستند، و او که چنین می‌کند، شایستۀ ستایش.

همۀ انسان‌ها مستعد بروز فضیلت‌های عالی هستند؛ جای دلاوران اهلِ فضل فقط در اسطوره‌ها نیست. ممکن است که یک کارمند متوسط‌الحالِ میان‌سالِ سربه‌زیر در همین تهران پردود روزی برای نجات کودکی غریبه که اتوموبیلی می‌خواهد زیرش بگیرد، دلاوری کند و در این کار جان‌اش را از دست بدهد، یا یک رفتگر زحمت‌کشِ یک‌لاقبا کیفی پر از سکۀ طلا پیدا کند، و آن را به صاحب‌اش برگرداند.

زندگی در جامعه نعمت بزرگی است، و زندگی در جامعه‌ای که مردمان‌اش فضیلت‌مند باشند، قطعاً نعمتی بزرگ‌تر. اما فضیلت‌های عالی کم‌یاب اند، و نظم هرروزۀ جامعه بر آن بناشدنی نیست. اما یک چیز کم‌یاب نیست؛ خویشتن‌خواهی و خویشتن‌پایی انسان‌ها. انسان‌ها هر یک تعلقات و منافعی دارند، و مجدانه در تعقیب تعلقاتِ «خود» و تحققِ منافع «خود» می‌کوشند. انسان‌ها می‌کوشند لباس «خود» را تمیز کنند، شکم «خود» را سیر کنند، بچۀ «خود» را پرستاری کنند، مادر «خود» را خوشحال کنند، کتابِ مورد علاقۀ «خود» را بخوانند، فیلم مورد علاقۀ «خود» را تماشا کنند، و قس‌علیهذا. تعلقات و منافع انسان‌ها هم می‌تواند مادی باشد—سیر کردن شکم «خود»—یا معنوی باشد—شاد کردن مادر «خود».

آنچه در پی می‌آید ترجمه قسمت کوتاهی است از کتاب «دموکراسی در امریکا»، نوشتۀ اندیشمد سیاسی و مورخ فرانسوی، الکسی دو توکویل. وی در این نوشته مفهومی را توضیح می‌دهد که «تعقیب تعلقات شخصیِ خویش به فهم صحیح‌اش» می‌خواند. در نظرِ او، سود و منفعت خویش جستن به «فهم صحیح‌اش» مفهومی متفاوت از خودخواهی است. ما تک‌واژۀ «خودبِه‌ْجویی» را برای این مفهوم ضرب کرده ایم.

[separator type=”double”]

alexisهنگامی‌که جهان به دست معدودی افراد ثروتمند و قدرتمند سامان می‌یافت، این افراد علاقه زیادی داشتند تا بنای رفیعی از انگاره وظایف انسان‌ها را بالا کشند. آنها معتقد بودند ازخودگذشتگی و خویشتن را به فراموشی سپردن ستایش‌برانگیز است، و خیری اخلاقی است که باید بی‌چشم‌داشتِ پاداشی به انجام رسد، همان‌گونه که مقام خداوندی این‌گونه است [لطف‌اش یک‌طرفه و بی‌چشم‌داشتی از بندگان است]. اینها عقاید متعارف آن زمان در خصوص اخلاق بود.

من تردید دارم که انسان‌ها در عصر اشراف‌سالاری بافضیلت‌تر از عصرهای دیگر بوده باشند، اما آنها به تناوب از زیبایی‌های فضیلت سخن می‌گفتند، در حالی‌که سودمندی آن را فقط در خفا مورد بررسی قرار می‌دادند. اما از آنجا که امروز مرغ تخیل بسی پایین‌تر از سقف آن بنای اشراف‌سالاران دیروز می‌پرد و افکار هر انسانی به خودش معطوف گشته است، اخلاق‌گرایان به انگاره ازخودگذشتگی حساس شده اند، و از آن می‌پرهیزند، و دیگر جسارت عرضه آن را به ذهن بشر نمی‌یابند.

بنابراین اخلاق‌گرایان امروزین خود را قناعت داده اند به تفحص این معنا که کجا نفع شخصی هر یک از اعضای جامعه در راستای منفعت همگانی نیست یا هست. در این تفحص اخلاق‌گرایان امروزین هرگاه که به نقطه‌ای بر می‌خورند که در آن نفع خصوصی و نفع عمومی به هم می‌رسد و ممزوج می‌شود، مشتاقانه توجهات را به این مشاهده جلب می‌کنند. مشاهداتی از این دست به تدریج انباشته می‌شود؛ و این‌گونه آنچه که زمانی یک گزارۀ ساده بود، اینک تبدیل به یک اصل مقبول و فراگیر می‌شود. اینک اینکه انسان با خدمت به همنوعان خود به خود خدمت می‌کند و نفع شخصی انسان در خیر رساندن به دیگران است، به عنوان یک حقیقت در نظر گرفته می‌شود.

تاکنون در بخش‌های زیادی از نوشته‌ام نشان داده‌ام که ساکنان ایالات متحده به چه وسیله‌ای تقریباً همواره موفق شده‌اند نفع شخصی خود را با منافع سایر شهروندان یکی کنند. اکنون هدفم این است که آن قاعده کلی را مشخص کنم که آنها را قادر به چنین کاری می‌سازد.

در ایالات متحده کمتر کسی است که از زیبایی فضیلت سخن بگوید، با این حال، ایشان باور دارند که فضیلت سودمند است، و این باور را هر روزه به اثبات می‌رسانند. اخلاق‌گرایان آمریکایی نمی‌گویند که انسان‌ها باید خود را قربانی همنوعان خود کنند به این دلیل که انجام چنان فداکاری‌‌ای شرافتمندانه است. در عوض، آن باوری که ایشان جسورانه تصدیق‌اش می‌کنند این است که برای انسانی که بار فدارکاری را بر دوش خود می‌گیرد، فداکاری به همان اندازه ضروری است که برای آن هم‌نوعی که فداکاری برای او انجام می‌شود. [در اخلاقیات ایشان قرار نیست هر کسی یک‌جانبه خود را قربانی دیگری کند.]

آنها دریافته‌اند که در کشور و زمانه‌ای زندگی می‌کنند که در آن نیرویی مقاومت‌ناپذیر هست که انسان بودن را برای هر انسانی معنایی روشن می‌دهد. آنها با ناامید شدن از امکان متوقف ساختن این نیرو، تمام اندیشه خود را به هدایت آن نیرو معطوف کرده اند. [و این نیرو همان خویشتن‌خواهی در انسان‌ها است.] در نتیجه ایشان منکر این نمی‌شوند که هرکس نفع و تعلق شخصی خود را تعقیب می‌کند، در عوض، ایشان می‌کوشند تا ثابت کنند که در واقع نفع شخصی هر فرد در این است که فضیلت‌مند باشد. من در اینجا وارد بحث از دلایلی نمی‌شوم که آنها در این خصوص ذکر کرده اند، زیرا ما را از موضوع بحث خود منحرف می‌سازد. ما را در این‌جا همین بس که بگوییم که ایشان هم‌میهنان خود را [به پذیرش این اصل به عنوان مبنای کنش در جامعه] مجاب کرده‌اند.

میشل دو مونتین سال‌ها پیش گفت: «من نباید جادۀ راست را تنها به دلیل راست بودن آن برگزینم، باید آن را به این دلیل دنبال کنم که به تجربه دریافته‌ام که در انتها، این جاده بهترین و سودمندترینِ جاده‌هاست». این اصل که هر انسانی تعلق شخصی خود را تعقیب می‌کند، حرف جدیدی نیست. اما این اصل در آمریکای معاصر مورد پذیرش عمومی قرار گرفته است. [افراد از هم این مطالبه را ندارند که تعقیب‌گر تعلقات شخصی خود نباشند، و خود را بی‌چشم‌داشتی قربانی منفعت دیگران کنند.] شما می‌توانید این اصل را در لایه‌های زیرین اعمال امریکاییان دنبال و در تمامی آنچه می‌گویند، ملاحظه کنید. این مفهوم به همان اندازه توسط مستمندان به کار می‌رود که توسط ثروتمندان. در اروپا منفعت‌جویی شخصی مفهومی زمخت‌تر و پلشت‌تر فهمیده می‌شود، و پذیرش ذهنی کمتری از آن وجود دارد. در میان ما [اروپاییان]، انسان‌ها هنوز به شدت به از خودگذشتگی تظاهر می‌کنند؛ چیزی که به‌واقع دیگر احساسی نسبت به آن ندارند.

از سوی دیگر آمریکایی‌ها خیلی علاقمند اند تا  توضیح تمام اعمال زندگی‌شان را در همین اصل بجویند که انسان‌ها خودبِه‌ْجو هستند؛ که هر کسی تعلقات شخصی خویش را به فهم ‌درست‌اش تعقیب می‌‌کند. آنها با شیفتگی نشان می‌دهند که چگونه درک روشن‌بینانۀ‌شان از خویشتن خود پیوسته آنها را وامی‌دارد تا یکدیگر را یاری دهند و آزادانه بخشی از وقت و دارایی‌شان را برای رفاه کشورشان فدا کنند. در این زمینه من فکر می‌کنم آمریکایی‌ها غالباً منصفانه دربارۀ خود قضاوت نمی‌کنند، زیرا در ایالات متحده نیز مانند هرکجای دیگر برخی اوقات کنش مردم متأثر از آن دسته غرایز بی‌غرضانه و خودجوشی است که در وجود همۀ انسان نهفته است. [یعنی این‌گونه نیست که ایشان همیشه هوشیارانه اصل منفعت شخصی روشن‌اندیش را وجهه عمل خود قرار داده باشند.] اما آمریکایی‌ها به ندرت قبول می‌کنند که ایشان هم گه‌گاه به احساساتی از این دست سر تسلیم فرو می‌آورند. آنها بیشتر مشتاق افتخار کردن به فلسفه‌شان هستند تا به خودشان.

خودبِه‌ْجویی؛ یعنی تعقیب تعلقات شخصیِ خویش به فهم صحیح‌اش یک اصل متعالی نیست، اما اصلی روشن و قطعی است. این اصل مستلزم وجود انسان‌های خیلی توانمند [و با ارادۀ پولادین] نیست، این اصل تمام آنچه را که مدنظر دارد بدون اعمال زور مفرط به دست می‌آورد. از آنجا که تعقیب تعلقات شخصی از هر کسی با هر سطحی از توانمندی بر می‌آید، هر کسی می‌تواند این اصل را بدون مشقت یاد بگیرد و حفظ کند. این اصل به دلیل انطباق تحسین‌برانگیزش با ضعف‌های انسانی قدرت عظیمی به دست آورده است. این قدرت مخاطره‌انگیز نیست، زیرا اصلِ خودبِه‌ْجویی تعلقات شخصی هر انسانی را با تعلقات شخصی انسان دیگر قید می‌زند، و برای جهت‌دهی اشتیاق‌های انسان‌ها دقیقاً از همان ابزارهایی استفاده می‌کند که آن اشتیاق‌ها را بر می‌انگیزد.

اصل خودبِه‌ْجویی قطعاً مستلزم ازخودگذشتگی‌ نیست، اما حتماً مستلزم خویشتن‌داری هست؛ [آری! درست است که] خودبِه‌ْجویی ما را به ازخودگذشتگی‌های بزرگ فرا نمی‌خواند، اما این اصل قویاً مستلزم خویشتن‌داری‌های خرده‌ریزِ هرروزه هست. [کسی که دلبستگی‌های شخصی خود را پی‌جویی می‌کند، فداکاری نمی‌کند، اما تلاش برای بهتر کردن وضع و حال خود به فهم صحیح‌اش؛ یعنی آن گونه که نعمت سترگ زندگی در جامعه را برای فرد حفظ کند، مستلزم کف نفس و خویشتن‌داری فرد است؛ هر روز تمناهایی کوچکی هست که فرد باید بر آن‌ها چشم بپوشاند و مجال خودنمایی به آن‌ها ندهد.] تعقیب تعلقات شخصی به خودی‌ِخود برای فضیلت‌مند کردن انسان‌ها کفایت نمی‌کند، اما افراد را با عادات قانونمداری، میانه‌روی، اعتدال‌گرایی، بصیرت و خودداری تربیت می‌کند و انضباط می‌بخشد. بنابراین، این اصل حتی اگر انسان‌ها را به طور مستقیم و با میل شخصی به فضیلت رهنمون نکند به مرور آنها را به وسیله عادات‌شان به سوی آن سوق می‌دهد. اگر اصلِ خودبِه‌ْجویی همۀ جهان وجدانی را به تصرف خود درمی‌آوَرد، فضیلت‌های عالی‌ای [چون دلاوری، عشق، ایثار، …] بدون شک بسیار کمیاب‌تر می‌شد؛ اما من فکر می‌کنم در آن صورت شرارت‌های بزرگ نیز کمتر می‌بود. خودبِه‌ْجویی شاید که مانع از به معراج رفتن برخی انسان‌ها فراتر از مرزهای بشری شود، اما در عین حال بسیاری دیگر که در حال سقوط به فروتر از مرزهای بشری بوده‌اند، با همین وسیله نجات یافته‌اند. ممکن است چشم بر معدودی افراد بدوزیم و به‌حق بگوییم که خودبِه‌ْجویی به هبوط ایشان انجامیده است، اما اگر کلیت جامعه بشری را در نظر آوریم، حتماً بشریت با پیروی از این اصل ترفیع یافته‌ است.