حماقت هابزی

— مترجم: مانی قائم‌مقامی

یک آدم را تصور کنید که در یک جزیره‌‌ی گرمسیری دورافتاده و بی‌سکنه‌ زندگی می‌کند و هیچ امیدی هم به نجات از آنجا ندارد. اسم او را بگذاریم آدم الف. یک‌روز ناگهان دریا آدم دیگری را به ساحل می‌آورد، که شش‌هایش پر از آب است و با هر سرفه آب از دهانش بیرون می‌زند. آدم تازه‌رسیده دوم را آدم ب می‌نامیم. وقتی آدم ب می‌کوشد به جان‌کندنی نفس بکشد و زنده بماند، آدم الف چه می‌کند؟ برای اینکه داستان‌مان جذاب شود، بیایید فرض کنیم آدم ب به مراتب تنومندتر و درشت‌هیکل‌تر از آدم الف است.

پیش‌بینی تامس هابز، طبق خوانشی که من از هابز دارم، این است که آدم الف بی‌درنگ سنگی برمی‌دارد و آدم ب را از پای درمی‌آورد. از زبان خود هابز بشنوید:

توماس هابز“واز این‌رو آنگاه که دو مرد خواهش‌شان به چیز یکسان باشد، که به‌هرروی هر دو نمی‌توانند از آن بهره‌مند باشند، دشمن هم می‌شوند؛ و در راه رسیدن به هدف‌شان (که اساساً حفظ بقا است و گاهی نیز فقط خوشی و لذت) تلاش می‌کنند هم‌دیگر را از میان بردارند یا اینکه مطیع و مقهور خود کنند. از این مقدمه به این نتیجه راه می‌بریم که آنجا که جز قدرت یک آدم چیزی نباشد که در دل آدم دیگر هراس بیندازد، او که کشت و زرع می‌کند، بنایی می‌سازد یا اقامتگاهی راحت در تملک دارد، محتملاً باید انتظار بکشد که دیگران با قوای متحدشان آماده شوند تا دارایی‌های او را از چنگ‌اش درآورند و نه تنها دست‌رنجش را از او بگیرند بلکه از زندگی و آزادی نیز محروم‌اش کنند. و به همین ترتیب، هر متجاوزی نیز در معرض خطری مشابه از سوی دیگران است.

و به سبب همین بیم از یکدیگر است که هیچ فردی برای حفظ بقا و مصون نگه‌داشتن خود، راهی معقول‌تر پیش روی ندارد، الا پیش‌دستی کردن؛ یعنی این‌که، بالاجبار یا به‌اختیار، باید هر فردی را که می‌تواند زیر سلطه‌ی خود درآورد تا آنجا که هیچ قدرت دیگری در برابرش وجود نداشته باشد که بتواند او را به خطر بیندازد: و این چیزی نیست جز آن‌چه که حفظ بقا و صیانت نفس می‌طلبد، و در حالت کلی مجاز است.”

قتل پیش‌دستانه شاید پارانویایی یا سوء‌ظن‌آمیز به نظر آید. اما منطق هابزی این است: اگر آدم الف منتظر بماند تا آدم ب نفسش جا بیاید، آدم ب آنقدر قدرتمندتر هست که اگر خواهش‌اش بدان بکشد زورش بر آدم الف بچربد. بنابراین نفع آدم الف در این است که قبل از آن‌که آدم ب به تهدیدی بدل شود، او را بکشد.

از نظر من، پیش‌بینی هابزی احمقانه است. در واقع، هیچ آدم تک‌افتاده‌ای در جزیره‌ای متروک راه قتل پیش‌دستانه را برنمی‌گزیند. بلی، این امکان هست که آدم ب نفسش جا بیاید و به آدم الف حمله کند. اما احتمال این بیشتر است که وقتی نفس آدم ب جا آمد بگوید، «هی مرد، خوشحالم می‌بینم‌ات، حداقل تنها نیستم.» و آدم الف هم در جواب همین را بگوید. دو آدم بهنجار در سناریوی هابزی، نه دشمن جانی، که دوست صمیمی یکدیگر می‌شوند.

هابزباوران جزم‌اندیش پیش‌بینی من را نمی‌پذیرند، اما به عقیده‌ی من، آدم‌های منطقی این پیش‌بینی را خواهند پذیرفت. اما حالا یک چالش بزرگتر پیش روی‌تان می‌گذارم: چه تجدیدنظر حداقلی‌ای در این آزمایش ذهنی من باید انجام داد تا از دل آن یک خروجی هابزی دربیاید؟