آفرینندگان و تولیدکنندگان: زندگی‌نامه‌ی آین رند

— مترجم: محسن محمودی

یادداشت سردبیر: مطالعه بخش‌های قبلی شیرزنان لیبرتارینیسم را از دست ندهید: ایزابل پترسن، رُز وایلدر

***

آین رند یکی از سه «مادر بنیان‌گذار» لیبرتارینیسم مدرن بود. او بیشتر به‌عنوان نویسنده‌ی «اطلس شانه بالا انداخت » و دیگر رمان‌هایش شناخته می‌شود.

آین رند بیشتر از هر کس دیگری در برساختن پایه‌ی اخلاقی مستحکمی برای فردگرایی، آزادی و بازار آزاد منشا اثر بوده ­است.

رند، نظر میلیون­ها نفر را به حقوق طبیعی، که بیش از یک قرن پیش از دور خارج شده ­بود، جلب کرد. او دیدگاه منسجمی درباره‌ی اخلاق، اقتصاد و سیاست ساخته و پرداخته کرد. بخش اعظم شهرت رند به‌خاطر رمان­های فلسفیِ دراماتیکش است؛ «سرچشمه» (۱۹۴۳) و «اطلس شانه بالا انداخت» (۱۹۵۷). بخش مرور کتاب نیوورک‌تایمز اذعان کرد که «آین رند نویسنده‌­ای است با قدرتی شگرف». برمبنای تحقیقات کتابخانه‌ی کنگره و باشگاه کتاب ماه، «اطلس شانه بالا انداخت»، بعد از کتاب مقدس تاثیرگذارترین کتاب در زندگی مردم بوده ­است. رند هم در حوزه‌ی داستانی و هم در حوزه‌ی غیرداستانی، نویسنده‌ی پرکاری بود. حدود ۲۰ میلیون نسخه از کتاب­هایش به‌فروش رفته و مجموعه‌ی جدیدی از نوشته‌­های رند در کنار کتاب­هایی درباره‌ی او، مراحل چاپ را پشت سر می‌گذارد.

رند که متولد روسیه بود با لهجه‌ی غلیظی حرف می‌زد و به نظر نمی­رسید که از قرارگرفتن در کانون توجه عموم احساس خوشایندی داشته ­باشد، بااین‌حال زیاد در انظار عموم ظاهر می­شد. او به­‌سان میک والاس و فیل دوناهو در تلویزیون ظاهر می­شد، و مجله‌ی «پلی‌بوی» گفت‌وگویی با وی منتشر کرد.

آین رند موضوعات را با نظم‌و‌ترتیب دلپذیری قالب­­‌بندی می­کرد. به‌عنوان نمونه، می­نویسد: «اصل اساسی، بنیادین و تعیین­­‌کننده‌­ای که آزادی را از بندگی تمایز می­­بخشد کدام است؟ این اصل، اصل کنش از روی میل و اختیار در تقابل با اجبار فیزیکی و اضطرار است… مساله، بندگی بنابر علتی «خیر» در مقابل بندگی بنابر علتی «شر» و دیکتاتوری توسط گروهی «خیرخواه» در مقابل دیکتاتوری توسط گروهی «بدخواه» نیست. مسئله این است: آزادی در مقابل دیکتاتوری…، اگر کسی از آزادی حمایت می­کند باید حامی حقوق فردی انسان­ها باشد، اگر کسی حامی حقوق فردی انسان­هاست باید مدافع حق انسان بر زندگی خویش، آزادی خویش و پیگیری سعادت خویش باشد…، بدون حقوق مالکیت، هیچ حق دیگری ممکن نیست. از آن­جا که انسان باید زندگی­اش را روی شانه­­های تلاش خودش به­­پیش برد، انسانی که حقی بر فرآورده­­های تلاش خود ندارد، ابزاری  برای  استمرار حیاتش ندارد…».

رند با آن­‌دسته از هواخواهان آزادی که اقتصاد بازار آزاد را به‌­تنهایی مثمر­ثمر می‌دانستند، مخالفت کرده و می‌نویسد: «اکثر مردم به شیوه­ای گنگ و مبهم می­دانند که اقتصاد مارکسیستی ابلهانه است، ولی این امر مانع حمایت آن‌ها از برخی اقتصادهای مارکسیستی نمی­شود… منشأ تمام بدبختی­های مدرن، اخلاقی و فلسفی است. مردم به این خاطر از جمع­گرایی استقبال نمی­کنند که پذیرای اقتصادهای بد بوده­­اند، آن‌ها از اقتصادهای بد استقبال می­کنند چون پذیرای جمع­‌گرایی شده­­اند».

این حقیقت دارد که رند به‌سان میوه‌ی کاکتوس بود. در مقابل کسانی که نمی­توانستند او را بفهمند و هم­­میهنانی که از دیدگاه­های او منحرف شدند، بردباری­­اش را از دست داد. این امر شاید تا اندازه­­ای محصول آن بود که چند سال آزگار در تقلای فرار از روسیه، پیدا کردن جاپایی در هالیوود و تاب آوردنِ طرد ناشران و گزیده­­شدن منتقدین بود. اگر او چنین شخصیت نیرومندی نمی­داشت، هرگز جان سالم به­­در نمی­برد و شاید افکار پرشکوهش برای همیشه دفن می­شدند.

رند، شخصیت گیرایی داشت. باربارا برندن، زندگی­نامه­­‌نویسش، او را هنگامی که در سن ۲۱ سالگی وارد آمریکا شد، این‌گونه توصیف می­کند: «گیسوان لَخت و کوتاهش، صورت مربعی شکلش و چانه‌ی پرصلابت، دهان شهوانی و گشاده‌اش تنگ کنار هم قرار گرفته بودند. با چشمان درشت و سیاه پرحرارتش، صورت یک شهید، مفتش و یا یک قدیس را به‌ذهن متبادر می‌کرد. چشمانش از حرارتی که در آنِ واحد هم هیجان‌انگیز و هم متفکرانه بود می­سوختند، گویی که بیننده  را داغ می­کردند و پرتو تیره­‌ی‌شان را به جان او می­انداختند». با گذشت ایام، مصرف بسیار زیاد سیگار و عادت به ک‌‌م­­تحرکی فروغ این چشم­ها را گرفتند. با این همه، اند هنوز یک چهره فراموش­نشدنی‌ است.

نام اصلی‌اش آلیسا روزنباوم بود که در ۲ فوریه‌ی ۱۹۰۵ در سن­‌پترزبورگ به دنیا آمد. پدرش زینویی زاخارویچ روزنباوم، داروخانه‌چی بود که خودش را از فقر به طبقه‌ی متوسط ارتقا داد. مادرش آنا، شخصیت برون­گرایی داشت که به ممارست و زندگی اجتماعی پرمشغله علاقه­‌مند بود. اما آلیسا میلی به هیچ کدام از این راه­‌ها نداشت. بعد از مدرسه در خانه زبان فرانسه و آلمانی می­خواند. تحت تاثیر یک مجله، شروع به نگارش داستان کرد و در ۹ سالگی تصمیم گرفت که نویسنده شود.

خورشید اقبال خانواده‌ی روزنباوم با ورود تزار به جنگ جهانی اول، جنگی که اقتصاد ملت­ را به‌ورطه‌ی نابودی کشاند، غروب کرد. در عرض یک سال بیش از یک میلیون روسی کشته یا زخمی شدند. کفگیر حکومت به ته دیگ خورد. مردم قحطی­­زده شدند. بلشویک­ها قدرت را در چنگ گرفتند…

انقلاب روسیه روزنباوم را برانگیخت تا داستان­هایی در باب قهرمانانی که پنجه­­در­پنجه سلاطین و یا دیکتاتورهای کمونیست می­انداختند، بنویسد. در این زمان بود که او ویکتور هوگوی رمان­­‌نویس را کشف کرد، کسی که سبک دراماتیک و قهرمانان برجسته‌اش، نیروی تخیل روزنباوم را مسحور خود می‌کرد. او چنین به یاد می­آورد: «من افسون­زده‌ی معنای زندگی از نگاه هوگو بودم، او کسی بود که چیز مهمی عرضه می­کرد. احساس کردم که هوگو آن جنس نویسنده­ای‌ است که من مایل بودم بشوم، ولی نمی‌دانستم چنین چیزی چقدر زمان می­برد».

او در دانشگاه پتروگراد، دوره‌­­ای را پیش نیکولاس لاسکی، ارسطویی عبوس گذراند که به گواه کریس شیابارایِ اندیشمند، تاثیر عمیقی بر روزنباوم گذاشت. روزنباوم در نمایشنامه، فردریش شیلر (که عاشقش بود) و ویلیام شکسپیر (که مورد تنفرش بود)؛ در فلسفه، فردریش نیچه (متفکری اغواگر) و در رمان فئودور داستایووسکی (راهنمایی خوب) را می­خواند. او به غایت شیفته‌ی فیلم­های خارجی بود. اولین تجربه‌ی عاشقانه‌اش با مردی به نام «لئو» بود که زندگی‌­اش را بر سر پنهان داشتن اعضای یک گروه زیرزمینی ضدبلشویکی به مخاطره انداخت.

در سال ۱۹۲۵، روزنباوم نامه‌­­ای از خویشاوندانی که بیش از سه دهه پیش برای فرار از یهودستیزیِ روسی به شیکاگو مهاجرت کرده­ بودند، دریافت ­داشت. آلیسا برای دیدن آمریکا میل آتشینی از خود نشان داد. خویشاوندان در جواب، موافقت‌شان را با پرداخت هزینه‌ی سفر او و تقبل مسئولیتش اعلام کردند. به‌طرز معجزه‌­­واری ماموران شوروی پاسپورتی را به وی برای یک بازدید ۶ ماهه اعطا کردند. در ۱۰ فوریه‌ی ۱۹۲۶ بر کشتی دو‌گراسه سوار شد و با ۵۰ دلار هزینه به نیویورک رسید.

در اولین فرصت در آپارتمان شلوغ­­‌پلوغی در شیکاگو به خویشاوندان پیوست. او انبوهی فیلم­ می­دید و با ماشین تحریر خود می­نوشت؛ کاری که معمولا حول و حوش نصفه­­شب انجام می‌گرفت و خواب بقیه را مختل می­کرد. در همین اثنا، او نام کوچک جدیدی برای خود برگزید: آین؛ اسم نویسنده­ای فنلاندی که او هیچ کدام از آثارش را نخوانده­ بود ولی از بسامد آوایی این اسم خوشش می­آمد. و یک نام خانوادگی تازه: رند؛ به تاسی از مارکِ ماشین تحریرش! براندن، زندگی­نامه‌­نویسش، می­گوید که شاید برای این‌که حکومت شوروی تلافی او را سر خانواده­اش درنیاورد، اسم جدیدی برای خود اختیار کرد.

در خیز بسوی فیلم­نامه‌­نویس شدن، به لس‌­آنجلس رفت. از طریق خویشاوندان شیکاگویی، یک توزیع‌کننده‌ی فیلم را راضی کرد که معرفی­­نامه­ای برای‌اش به شخصی در قسمت تبلیغاتی استودیوی معظم سیسیل ب دمیل بنویسد. او به عنوان سیاهی لشگر شروع به کار کرد.

در استودیوی دمیل، وارد رابطه‌ای عاشقانه با یک کارگردان بلند قد، خوش­تیپ و چشم­آبی به نام فرانک اُکانر شد. آن‌ها در ۱۵ آوریل ۱۹۲۹ ازدواج کردند. او دیگر نگران بازگشت به شوروی نبود و درخواست شهروندی آمریکا را مطرح کرد.

استودیوی دمیل بسته شد و او مشاغل موقت و پیش‌پا‌افتاده‌ای چون فیلم­نامه­­خوانی مستقل پیدا کرد. در سال ۱۹۳۵ طعم موفقیت را چشید؛ از ایفای نقش در نمایش «شب ۱۶ ژانویه»، هفته­ای ۱۲۰۰ دلار به جیب می­زد. نمایش در مورد زنی سنگدل، کارخانه­دار و قدرتمند بود که در دادگاه به خاطر قتل محاکمه می­شد.

رند ۴ سال را صرف نوشتن نخستین رمانش ما زنده‌گان کرد؛ درباره تقلای جستن آزادی در روسیه شوروی. کایرا آرگونووا، قهرمان زن تلخ­کام داستان، معشوقه‌ی رئیس حزب کمونیست، آندری تاگانوف می­شود. و از این راه می­تواند پولی را به عاشق دل­خسته‌­اش لئو کووالنسکی که مبتلا به بیماری سل است برساند. کایرا نهایتاً کمونیسم را در حضور تاگانوف تقبیح می­کند و عاقبت در جریان فرار از کشور مورد اصابت گلوله قرار می­گیرد.

رند این کتاب را در اواخر سال ۱۹۳۳ به اتمام رساند. پس از آن‌که انتشاراتی‌های بسیاری دست رد به سینه‌اش زدند، انتشارات مک‌میلان کتاب را پذیرفت و ۲۵۰ دلار پیش­­پرداخت متقبل شد. این انتشارات، ۳۰۰۰ نسخه را در مارس ۱۹۳۶ منتشر ساخت ولی کتاب در هیچ کجا به فروش نرفت. هرچند پس از تقریباً یک سال، شایعات حاکی از ارتقای جایگاه این کتاب بود، ولی مک‌میلان قرارداد را فسخ و چاپ ما زنده‌گان را متوقف ساخت. رند، فقط ۱۰۰ دلار بابت حق­التالیف به‌دست آورد.

در سال ۱۹۳۷، همزمان با درانداختن طرح سرچشمه، رند یک داستان کوتاه شاعرانه و فتوریستی با عنوان همسرایی نوشت در مورد یک فرد که با جباریت جمع­گرایی درمی­افتد. مدیر برنامه­‌های ادبی رند، داستان را به یک ناشر بریتانیایی فروخت ولی نتوانست در بازار آمریکا مشتری­ای برای آن دست­­و­پا کند. حدود ۷ سال بعد، مدیر عمومی اتاق بازرگانی لس­­آنجلس ملاقاتی با رند و اُکانر داشت- که اینک در نیویورک زندگی می­کردند- و گفت که کسی باید کتابی در دفاع از فردگرایی بنویسد. رند در باب همسرایی با او سخن گفت. موسسه‌ی انتشاراتی کوچک رید، نسخه‌ی آمریکایی اثر را در سال ۱۹۴۶ در دسترس عموم قرارداد. کتاب حدود ۲.۵ میلیون نسخه فروخت.

همسرایی، دفاعی جانانه از آزادی است که بسیار فراتر از معرو­ف­ترین رمان­های ضد توتالیتری می­رود؛ مثل «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی (۱۹۳۲)، «ظلمت در نیمروز» آرتور کستلر (۱۹۴۱)،  و دو اثر جرج اورول، «مزرعه‌ی حیوانات» (۱۹۴۵) و «۱۹۸۴» (۱۹۴۹). در همسرایی، یک شخص واژه‌ی «من» را از نو کشف می­کند. او شرح می­دهد: «خوشبختی من وسیله‌ی غایت دیگری نیست. خودش یک غایت است. خود هدف خود است. خود مقصد خود است. من ابزارِ اهدافی که دیگران می­خواهند بدان‌ها برسند نیستم. من آچار دم­­دست آن‌ها نیستم. من مامور برآوردن نیازهای آن‌ها نیستم».

همان موقع، ساخته‌و‌پرداخته کردن سرچشمه را پس از ۴ سال کار روی آن در سال ۱۹۳۸ به اتمام رساند و شروع به نوشتنش کرد. قهرمان داستان یک مهندس معمار به نام هاوارد روارک است که نمود انسان کامل از دیدگاه آین رند است. هاوارد بر سر دفاع از حقانیت افکارش با جمع­گرایان اطرافش در نبرد است. حتی اگر شده با منفجر کردن ساختمانی که نقشه­­اش برخلاف قراردادی که با هاوارد بسته شده بود، تغییر یافته ­است.

روارک در دفاع از عملش، این‌گونه سخن می­گوید: «خالقان بزرگ-متفکران، هنرمندان، دانشمندان و مخترعان- در مقابل مردمان زمانه­­شان تنها بودند. هر اندیشه بزرگ تازه­ای با مخالفت روبه­­رو شده. هر ابداع بزرگ تازه­ای تقبیح شده. اولین موتور احمقانه قلمداد می­شد. هواپیما یک امر محال تلقی می­شد. نساجی تبهکاری دانسته می­شد. بیهوش ساختن بیماران گناه محسوب می­شد. ولی کسانی با نگرش­هایی اصیل به پیش تاختند. آن‌ها جنگیدند، آزار و اذیت دیدند و هزینه پرداختند. اما پیروز شدند».

فروش سرچشمه به مشکل برخورد. ویراستار رند در مک‌میلان طمع کرد و یک پیش­­پرداخت ۲۵۰ دلاری دیگر طلب کرد، ولی آین رند اصرار ورزید که این انتشارات باید حداقل ۱۲۰۰ دلار را صرف تبلیغ اثر بکند، از این رو مک‌میلان پس نشست. در سال ۱۹۴۰، ناشران متعدد پس از رویت بخش­های پایانی کتاب از پذیرش آن سرباز زدند. یک ویراستار ذی­­نفوذ اعلام کرد که این کتاب هرگز به فروش نخواهد رسید، مدیر برنامه­­های ادبی رند علیه این موضع واکنش نشان داد. پس­­انداز رند به کمتر از ۷۰۰ دلار رسیده­ بود.

رند پیشنهاد کرد که بخشی از دست‌نوشته‌ی این کتاب در اختیار بابز-مِریل، موسسه‌ی انتشاراتی که مرکزش در شهر ایندیانا قرار داشت و دهه‌ی سرخ اثر روزنامه‌­نگار ضدکمونیستی، اویگن لیونز را منتشر کرده بود، قرار داده شود. ویراستاران ایندیاناپولیسی بابز-مِریل، سرچشمه را رد کردند، ولی ویراستار نیویورکی موسسه، آرچیبالد اوگدن از این اثر خوشش آمد و موسسه را تهدید کرد که اگر این کتاب را نپذیرد استعفا خواهد کرد. در دسامبر ۱۹۴۱، قراردادی امضا شد و ۱۰۰۰ دلار به رند پیش‌­پرداخت تعلق گرفت. هنوز دو سوم کتاب ناتمام بود، رند تا اول ژانویه ۱۹۴۳ مهلت یافت تا اثر را تکمیل کند.

آین رند درگیر رقابتی دوستانه با دوستش، ایزابل پترسون شد، پترسون، روزنامه‌­­نگاری پرشور و شوق و برخی اوقات عصبی بود که مشغول تکمیل  رمان خدای ماشین بود. پترسون رمان­های متعدد و حدود ۱۲۰۰ مطلب برای روزنامه نوشته بود، ولی این خدای ماشین بود که موجب شهرت او شد. این کتاب حمله­­ای شدید علیه جمع­گرایی و شرحی بر پویایی خارق­­العاده‌ی بازار بود. پترسون ۱۹ سال از رند بزرگ‌تر بود و چندین سال تعیین کننده مربی او بود. استفان کاکس، استاد انگلیسی­­تبار دانشگاه کالیفرنیا (سن دیگو)، معتقد است که رند « در طول زندگی­­اش نزدیکترین رابطه‌ی فکری» را با پترسون داشت. رند و پترسون وقتی به هم رسیدند که پترسون در حال تصحیح حروف­چینی صفحات مرور کتابی بود که برای نیو‌یورک هرالد تریبیون می­نوشت. او کتاب­های بسیاری در زمینه­های تاریخ، اقتصاد و فلسفه‌سیاسی به آین رند معرفی کرد که در پخته­­تر کردن جهان­­بینی او مثمر­ثمر بودند.

پترسون در ۲۲ ژانویه‌ی ۱۸۸۶ در جزیره‌ی منیتولینِ انتاریو زاده شد. والدینش دهقانان فقیری بودند و او بخش اعظم آموزشش را در خانه دید. او با نیویورک تریبون پا در حرفه‌ی روزنامه‌نگاری نهاد و نویسنده شد و حدود یک ربع قرن بخش مرور کتاب آن نشریه را منتشر ساخت. طبق توصیف کاکس، او «زنی باریک­­اندام و بلند­بالا، با چشمانی بسیار نزدیک­­‌بین، عاشق لباس­های زیبا و تا حدی نامتعارف، شیفته غذای لذیذ، کمی الکلی و دلداده‌ی طبیعت که می­توانست تمام طول روز را به تماشای رشد یک درخت بنشیند…» بود. پترسون سفت‌وسخت به دیدگاه­های‌اش می­چسبید و به کسی که گوش بدو می­­سپرد هر آن‌چه را که در مورد یک موضوعی در سر داشت می­گفت. گفتمان­های غالب سعی در محدود کردن زندگی اجتماعی وی داشتند، به­­ویژه پس از ابراز مخالفت شدیدش با بسط قدرت دولت در لوای برنامه‌ی نیو دیل. ولی او دوستان حاضر به یراقی داشت. شخصی گفته­­بود «حتی اگر مردم بتوانند او را متوقف سازند، دوستانش بیشتر شیفته­‌اش می­شوند».

سرچشمه در می ۱۹۴۳ منتشر شد، همان ماهی که خدای ماشین انتشار یافت. برای رند این رمان از زمان شکل­گیری طرح تا انتشارش ۹ سال طول کشید. پترسون در ستونی در یکی از شماره­­های هرالد تریبیون به معرفی این اثر پرداخت. سرچشمه، انتقادهایی بسیار بیشتر از ما زنده­­‌گان متوجه او ساخت. ولی بیشتر منتقدان یا به تقبیح اثر می­پرداختند و یا آن را به‌عنوان کتابی در باب معماری تحریف می‌کردند. یکی از جالب توجه­­‌ترین اظهار نظرها مقاله‌ی لورین پروت در نیویورک تایمز بود:«خانم رند موضع خودش را علیه جمع­گرایی اتخاذ کرده… او به افتخار فرد، مناجاتی سروده است».

رند از دریافت نامه­­ای از سوی مهندسی معمار مشهور به نام فرانک لیوید رایت، جا­خورد. او نوشته بود:«من سرچشمه را کلمه به کلمه خواندم، رساله‌ای‌سن بس درخور… فرد، سرچشمه‌ی هر اجتماع ارزنده­­ای‌ست. آزادی فرد تنها هدف مشروع دولت است. وجدان فردی امری به­‌غایت مقدس است». بسیاری از خوانندگان به‌اشتباه فرض را بر این گرفته‌اند که روآرک مقلّدِ رایت بوده است، اما گفته شده است که او در تالیسین وستِ آریزونا، نسخه‌ای از کتاب سرچشمه را همیشه کنار تخت‌خواب خود داشت. او خانه­‌ای را برای رند طراحی کرد که هرگز ساخته نشد چون که رند و همسرش تصمیم به ماندن در نیویورک گرفته­ بودند، ولی این طرح برای همیشه در مجموعه رایت بایگانی شد.

هم‌زمان، چاپ اولیه‌ی بابز-مریل که بالغ بر ۷۵۰۰ نسخه بود، خوب به فروش می­رفت. زبانزدی اثر منفعت‌­طلبی را به غلیان درآورد و ناشر دستور تجدید چاپ­های پشت سر هم را که رفته‌رفته به علت کمبود کاغذ در دوران جنگ کوچک‌تر می­شدند، داد. کتاب در صدر پرفروش­‌ترین­ها قرار گرفت. ۲ سال پس از انتشار، ۱۰۰ هزار نسخه فروخته بود و در سال ۱۹۴۸، ۴۰۰ هزار نسخه. پس از آمدن ویراست نیو امریکن لایبرری، سرچشمه تا مرز ۶ میلیون نسخه به فروش رسید.

برادران وارنر برای کسب امتیاز تولید فیلم از روی «سرچشمه» حاضر به پرداخت ۵۰ هزار دلار به رند شدند. رند و اُکانر به خوشگذرانی پرداختند و هرکدام‌شان یک ناهار یا شام ۶۵ سنتی در رستوران محلی می‌خوردند. رند بسیار تلاش کرد تا فیلم­نامه به رمان امانت­دار باشد و در این راه بسیار هم موفق بود، گرچه برخی از قطعات مورد علاقه‌ی او کنار نهاده شدند. فیلم، با نقش­­آفرینی گری کوپر، پاتریشیا نئال و ریموند مسی در جولای ۱۹۴۹ به روی پرده رفت. فیلم هم مثل رمان در صدر پرفروش­ترین­­ها قرار گرفت.

پیشتر وقتی کتاب تازه نشر یافته بود، رند به پترسون از سرخوردگی­­اش به خاطر عدم استقبال گفته بود. پترسون به او اصرار کرده بود که کتابی غیر داستانی بنویسد و نیز گفته بود که رند وظیفه دارد تا دیدگاه­­هایش را به‌طرز گسترده­­ای به آگاهی همگان برساند. رند از این تصور که او به مردم چیزی بدهکار است برآشفته و گفته بود: «چطور است دست به اعتصاب بزنم؟ چطور است همه ذهن­های خلاق دنیا دست به اعتصاب بزنند؟». این گفته، ایده‌ی آخرین کتاب مهمش بود و عنوان اولیه‌اش «اعتصاب» شد.

هنگامی که رند به مدت ۱۴ سال روی این کتاب، بیشتر در آپارتمانی در خیابان ۳۶ شرقی نیویورک‌سیتی، کار می­کرد همه چیز تحت‌الشعاع آن قرار گرفت. او معروف­ترین قهرمانش، جان گالت اسرارآمیز را خلق کرد، فیزیکدان مخترعی که اعتصاب بهره­­ورترین افراد را علیه مالیات­­گیران و دیگر استثمارگران سازماندهی می­کرد. کتاب، دگنی تِگِرت را معرفی می­کند، نخستین زن ایده‌­آل رند که همزادش را در گالت پیدا کرد. یکی از دوستان آین رند نظرش این بود که عنوان اولیه‌ی کتاب ممکن است بیشتر مردم را به این فکر بیندازد که کتاب در مورد اتحادیه­­‌های کارگری است، از این رو این عنوان کنار گذاشته شد. اُکانر با اصرار از رند خواست که عنوان یکی از بخش­‌های کتاب را روی آن بگذارد، او قبول کرد و اسم کتاب شد: «اطلس شانه بالا انداخت».

این کتاب سرشار از ایده‌­­های فریباست. به عنوان نمونه، دیالوگ فرانسیسکو دی‌آنکونیا، تاجر مس با هانک ریردِن، تاجر فولاد بیانگر دیدگاه رند در مورد جنسیت است: «انتخاب جنسی انسان نتیجه و برآیند نهایی عقاید بنیادی اوست. به من بگویید یک فرد چه چیزی را به‌لحاظ جنسی جذاب می­یابد تا من به شما بگویم فلسفه زندگی او کدام است. زنی را که با مردی همبستر می­­شود به من نشان دهید تا به شما بگویم او چه شأنیتی برای خود قائل است». دی‌آنکونیا در مورد اخلاق پول می­گوید: «پول بر این اصل استوار است که هر انسانی مالک ذهن و تلاش خودش است… پول از شما می­خواهد بپذیرید که انسان­ها باید به خاطر منفعت رساندن به خود و سود بردن کار کنند و نه آسیب زدن و ضرر رساندن به خود… حلقه‌ی واصل میان انسان­ها نه مبادله‌ی رنج که بده­­­بستان منافع است». ریردن در دفاع از کسب موفقیت می­گوید: «من پولم را از ماحصل عرق جبین خودم و در جریان بده­­­بستانی آزادانه و از این رو با رضایت خاطر همه کسانی که با ایشان در تعامل بوده­­­ام، به دست آورده­­­ام… من از این‌که به خاطر قابلیت­­­هایم پوزش بخواهم سرباز می­زنم… من به خاطر موفقیت­­­هایم از کسی عذر نمی­خواهم…». جان گالت از ایستگاه رادیو به سرکوب­گران می­گوید: «ما علیه این عقیده‌ی جزم‌اندیشانه که می­گوید جستجوی خوشبختی گناه است، در اعتصابیم».

افکار رند مثل همیشه محل مشاجره بودند، ولی فروش سرچشمه ناشران را تحت تاثیر قرار داد و بسیاری از ناشران بزرگ خواستار عقد قرارداد با وی برای اطلس شانه بالا انداخت بودند. بنت کرف، مالک انتشارانت رندوم هاوس، بهترین پیشنهاد را داد و رند ۵۰ هزار دلار پیش­­پرداخت و ۱۵ درصد حق تالیف به دست آورد. چاپ اول با شمارگان ۷۵ هزار نسخه، ۲۵ هزار دلار هزینه تبلیغاتی برداشت. کتاب در ۱۰ اکتبر ۱۹۵۷ انتشار یافت.

بیشتر منتقدان عنان از کف دادند. سوسیالیست کهنه­­کار، گرنویل هیکس صدایش در نییورک‌تایمز بلند شد و سایر منتقدان از حمله رند بر جمع­گرایی برافروخته شدند. عصبی‌ترین انتقاد در ارگان محافظه­­­کاران، نشنال ریویو، به‌وقوع پیوست، جایی که ویتاکر چمبرز خشم­­آلود از نقد رند بر مذهب، فرمانی نازیستی بر او روا داشت: « برو به اتاق گاز!». واکنش عموم به آن‌ها یک نه­ی محکم بود و فروش کتاب با جهش رو­به­­رو شد و نهایتا به ۴.۵ میلیون رسید.

با «اطلس شانه بالا انداخت»، رند رویا­هایش را به تحقق رساند و افسرده شد. او تخلیه شده بود. او دیگر پروژه عظیمی نداشت که انرژی شگفت­­آور خود را روی آن متمرکز کند. او به‌طور فزآینده­­ای بر ناتانیل برندن، هوادار فکری متولد کانادای خویش که با او صمیمیتی به­­­هم رسانده بود، تکیه می­کرد. ناتانیل از روی علاقه رو به فزونی­­اش به رند و برای کمک به او برای بازیافتن روحیه­­­اش، بنیاد ناتانیل برندن را بنیاد نهاد که سمینارها و سخنرانی­هایی در حمایت از بازار ترتیب می­داد و مطالبی پیرامون فلسفه رند که نام عینیت­گرایی  بر آن نهاده بود، منتشر می­­ساخت. برندن برخی اوقات برای ترویج راست­­­کیشی عینیت­گرایی سرباز متعصبی بود، او مهارت چشم­گیری در ترویج ایده­­­های فردگرایی و بازار آزاد داشت. حدود ۲۵ هزار نفر در دوره­‌های این بنیاد شرکت می­کردند.

روزهای خوب تا ۲۳ آکوست ۱۹۶۸ ادامه داشتند، روزی که برندن به رند از سر و سرش با زن دیگری گفت. رند در انظار عمومی برندن را تقبیح کرد و ایشان جدا شدند، هرچند دلیل این انفصال کاملاً آشکار نبود تا این‌که زن دوم برندن، باربارا، زندگی­نامه­ای را ۱۸ سال بعد منتشر ساخت. ناتانیل برندن در صدر بهترین فروش­­های نویسندگانی که در باب احترام به نفس می­نوشتند، جاخوش کرده بود.

در این زمان، رند به نوشتن مطالب غیرداستانی روی آورد. مجموعه‌ی یک روشنفکر جدید، خوشه­­­هایی از فلسفه او را از ما زنده­­­گان، همسرایی، سرچشمه و اطلس شانه بالا انداخت چیده و گردآورده بود. او آبجکتویست نیوزلتر را از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۶ ویراستاری و منتشر ساخت،  آبجکتویست را از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۱، و نامه­های آین رند را از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۶. تعدادی از مقالات وی در کنار مقالاتی از  ناتانیل برندن، آلن گرینسپن و رابرت هسن در سال ۱۹۶۲ در مجموعه‌ی سرمایه‌داری: ایده‌ال ناشناخته بازنشر یافت. با استعدادی که در برانگیختن مشاجره داشت، اسم یکی از مجموعه مقالاتش را فضیلت خودخواهی گذاشت. مقالاتش در باب فرهنگ در مانیفست رومانتیک به چاپ رسید (۱۹۶۷). برافروخته از عصیان جوانان علیه سرمایه­­داری، رند مجموعه‌ی مقالات دیگری در سال ۱۹۷۱ منتشر ساخت: چپ جدید: انقلاب ضد صنعتی.

رند به خاطر سرطان ریه، زیر تیغ جراحی قرار گرفت. بعد از مرگ اُکانر در سال ۱۹۷۹، او در لاک انزوا فرورفت و نزدیک بود فراموش کند که ایده­­­های او به میلیون­ها انسان الهام بخشیده­­­اند. او دو حضور پرسروصدا در برنامه گفتگوی تلویزیون سراسری فیل دوناهیو داشت که یکی از آن‌ها در حضور انبوه جمعیت حاضر در «باغ چارفصل مدیسون» نیویورک انجام گرفت. یک سال بعد، جیمز. یو. بلانشارد، تاجر فلزات گران­بها، وقتی از علاقه‌ی رند به قطار مطلع شد، سفر رومانتیکی را با یک واگن شخصی از نیویورک به نیو­اورلئان برای‌اش ترتیب داد. آن‌جا در ۲۱ نوامبر ۱۹۸۱، ۴ هزار نفر وقتی در باب «مجازات قربانیان» سخن گفت، او را غرق هوراهای خود کردند. وی در این باره سخن می­گفت که تجار چگونه خدمت حیاتی انتقال دانش جدید برای بهسازی فرآورده­­ها و خدمات را به جامعه ارائه می­دهند. ولی با این همه درست مثل سرمایه­­داران حریص، و بدتر از آن دانشگاه­های پولی آزاد، استودیوهای هالیوود و سایر موسسات به تبلیغ برای آزادیِ در تنگنا قرار گرفته وقعی نمی­­نهند و آن را خوار می‌شمارند. او به تجار اصرار ورزید که از اخلاقیات آزادی دفاع کنند.

قلب رند در دسامبر به تک‌و‌تا افتاد. او ۲ ماه مقاومت کرد و از نزدیکترین رفیقش، لئونارد پیکف خواست که کارهای ناتمام او را تمام کند. او در آپارتمانش در منهتن در خیابان ۳۴، ۱۲۰ شرقی، در ۶ مارس ۱۹۸۲ درگذشت. وی در نیویورک در کنار اُکانر به خاک سپرده شد. حدود ۲۰۰ تن سوگوار، شاخه گل به تابوت او نثار داشتند. رند ۷۷ سال عمر کرد.

سرِ ناشران با کتاب‌های جدیدی از رند شلوغ بود. پیکوف، کسی که موسسه‌ی آین رند را پایه گذاشته بود، فلسفه: چه کسی بدان نیاز دارد (۱۹۸۲) را منتشر ساخت که مقالاتش عموماً از نامه­­های آین رند گرفته شده بود. اثر بعدی که پیکوف منتشر ساخت: آین رند اولیه؛ منتخب آثار داستانی چاپ نشده‌اش (۱۹۸۴). او سپس صدای عقل؛ مقالاتی در اندیشه‌ی عینیت­گرا (۱۹۸۸) را ویراستاری کرد. مدیر اجرایی موسسه‌ی آین رند، میشیل. اس. برلینز،  نامه­­های آین رند (۱۹۹۵) را ویراستاری کرد. مدرس مدرسه‌ی کلرمونت، دیوید هریمن، در سال ۱۹۹۷ نوشته­­جات روزنامه­ای رند را ویراستاری کرد.

در مراسم بزرگداشت پنجاهمین سالگرد انتشار سرچشمه در تیفانی هالِ نیویورک، پروفسور انگلیسی­­­تبار، استفان کاکس گفت که: «شجاعت رند در به چالش کشیدن افکار جاافتاده، بواسطه‌ی میل‌اش به ابراز اصول فردگرایانه به واضح­ترین صورت و دفاع از رادیکال­ترین الزمات برآمده از آن اصول، متهورانه­­­تر هم می­شد».

مراسم بزرگ‌داشت چهلمین سال انتشار اطلس شانه بالا انداخت در اکتبر ۱۹۹۷ در واشنگتن دی سی که یک روز صبح تا شام به طول انجامید، با حمایت موسسه‌ی کاتو و موسسه‌ی مطالعات عینیت­گرایی برپا شد. یکی از خصائل جالب توجه اطلس شانه بالا انداخت این است که آقای جهانِ نیمه‌لخت و عضلانی، کره‌ی زمینِ بدین بزرگی را در چنگال خویش گرفته است. مدیر اجرایی موسسه مطالعات عینیت­گرایی، دیوید کلی: «پیام اطلس شانه بالا انداخت این است که سرمایه­­­داری، بهترین عناصر طبع بشری را روا می­دارد، بزرگ می­دارد و پاداش می­دهد. و سوسیالیسم و دیگر صور جمع­گرایی، نه تنها ناکارآمد بلکه غیراخلاقی­­­اند. آن‌ها بیان منحطی از حسادت، کینه‌توزی، طمع قدرت اندک کسان بر سریر قدرت و ترس آزادی بسیاران تحت انقیاد هستند».

کتاب رند، بدون این‌که تبلیغی از سوی ناشر برایش انجام پذیرد و یا استاد دانشگاهی معرفی­اش کند، در عرض یک سال ۳۰۰ هزار نسخه فروخت. گرچه رند بیشترین تاثیر را در آمریکا، مهد فردگرایی، داشت، ولی با این‌همه در اقصی نقاط دنیا خوانندگانی برای خود دست و پا کرده است. اطلس شانه بالا  انداخت در آلمان. چاپ‌های فرانسوی، آلمانی، نروژی، سوئدی و روسی سرچشمهدر دسترس همگان است. «ما زنده­­­گان»، به زبان‌های فرانسوی، آلمانی، یونانی، ایتالیایی و روسی انتشار یافته است. ترجمه  فرانسوی  و سوئدی همسرایان زیر چاپ است.

کتاب­های متعددی درباره‌‌ی آین رند نوشته شده است. بیوگرافی باربارا برندن، «مصائب آین رند» (۱۹۸۶). ناتانیل برندن داستان رند را در «روز داوری» (۱۹۸۹) روایت می­کند. پیکوف کتاب «عینیت­گرایی: فلسفه‌ی آین رند» (۱۹۹۱) را نوشته است. در همین سال تاجر لس­­آنجلسی، رونالد.ای.مریل، کتاب «افکار آین رند» را نوشت. کتاب استاد دانشگاه نیویورک، کریس متیو اسکایبارا با عنوان «آین رند: رادیکال روسی» در سال ۱۹۹۵ انتشار یافت و افکار آین رند را در بافتار  فلسفه‌ی روسی قرار داد. همان‌گونه که نیوزویک می‌نویسد: «او همه جا هست».

در سال ۱۹۹۷ فیلم مستند مایکل پاکستون با عنوان «آین رند؛ یک حس زندگی» نامزد دریافت یکی از جوایز اسکار شد. در می ۱۹۹۹، فیلم «مصائب آین رند» با نقش­­آفرینی هلن میرن در نقش رند، پیتر فوندا در نقش اُکانر، اریک اشتولتز در نقش ناتانیل برندن و ژولی دلپی در نقش باربارا برندن به روی پرده رفت.

آین رند یک معجزه بود. او ناگهان پیدایش شد و با شجاعت، جهانی تباه و جمع‌گرا را به چالش کشید. او مصممانه مرتبت والایی را فرا چنگ آورد. او بر ضرورت اخلاقی آزادی شهادت داد و نشان داد که هر چیزی ممکن است.